جدول جو
جدول جو

معنی گپ شیر - جستجوی لغت در جدول جو

گپ شیر
گیاهی که از آن شیر خشت می گیرند
تصویری از گپ شیر
تصویر گپ شیر
فرهنگ فارسی عمید
گپ شیر
(گَ)
شیرخشت. (درختان جنگلی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 208)
لغت نامه دهخدا
گپ شیر
درختچه ایست از تیره گل سرخیان که دارای گونه های متعدد است و همه آنها در نقاط کوهستانی خشک میرویند در اکثر نقاط ایران گونه های متعدد آن فراوانست و از آنها نوعی شیر خشت بنام شیرخشت شهری استخراج میکنند که مرغوبیت شیر خشت هراتی را ندارد. در غالب نواحی این گیاه را بنام شیرخشت یا علف شیرخشت و یا درخت شیرخشت نام میبرند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوشیر
تصویر گاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گواشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواشیر
تصویر گواشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گیر
تصویر گه گیر
غافلگیر، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاشیر
تصویر گیاشیر
شیرۀ گیاه، هر گیاهی که وقتی شاخۀ آن را ببرند شیره ای از آن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
معجونی از گلبرگ های گل سرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار می رفت، گل قند، برای مثال صدهزاران جان تلخی کش نگر / همچو گل آغشته اندر گل شکر (مولوی - ۱۳۱)، گر گل شکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خشک دیر خوری گل شکر بود (سعدی - ۱۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز:
خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند
شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست.
میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شرم مرد (؟)
لغت نامه دهخدا
(گُ عَ)
دهی است از دهستان ابتر بخش حومه شهرستان ایرانشهر واقع در 22000گزی شمال خاوری ایرانشهر و 13000گزی خاور راه شوسۀ ایرانشهر به خاش. هوای آن گرم و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ساکنان از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است. (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8)
لغت نامه دهخدا
صمغ درختی است که ساق آن کوتاه وبرگ آن شبیه به برگ انجیر و برگ زیتون میباشد و گل آن زرد و تخمش خوشبوی میشود، ساق آن را بشکافند تا صمغ از آن برآید و بهترین آن زعفرانی باشد و در آب زود حل شود و مانند شیر نماید، گویند وقتی که از ساق درخت برمی آید سفید است و چون خشک میشود زرد میگردد طبیعت آن گرم و خشک است و معرب آن جاوشیر است، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (الفاظ الادویه)، صمغ سفیدرنگ گیاهی است بلندتر از ذراعی خشن مزغب که برگش به برگ زیتون ماند و اکلیلی چون اکلیل شبت با گلی زرد و دانه ها شبیه به دانۀ زیتون دارد و چون آن را چاک دهند این صمغ از آن تراود و چون در آب حل کنند رنگ آب سپید گردد و در طب بکار است، در برهان قاطع چ معین آمده: معرب آن جاوشیر، ضریر انطاکی در تذکرۀ خود گوید: ’جاوشیر، نبات فارسی معرب عن گاو شیر، و معناه حلیب البقر لبیاضه، ’، (تذکرۀ اولی الالباب ج 1 ص 105)، جاوشیر ... به فارسی جواشیر و گوشیر و نیز به شیرازی جاحوشی نامند، (مخزن الادویه ص 178) - انتهی:
نامت همی شنیدم بردم گمان که شیری
چون دیدمت نه شیری قطران و گاوشیری،
لامعی،
رجوع به جاشیرشود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 75 هزارگزی شمال باختر اردل متصل به راه مالرو گاوشیر به بازفت، کوهستانی، جنگل، بلوط، معتدل، دارای 282 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات پشم و روغن، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مخفف گیاه شیره، شیرۀ گیاه را گویند مطلقاً، (برهان قاطع) (آنندراج)، شیرۀ گیاه، فشردۀ نبات و گیاه، عصارۀ گیاه، عصیر نبات، هر نباتی که در وقت بریدن آن شیری از وی برآید، یتوع، یتع، (منتهی الارب)، مانند برگ درخت انجیر، رجوع به یتوعات شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گاوشیر، و آن صمغ درختی است که در دواها به کار برند. گرم و خشک است در دویم و سیم. (از برهان). و رجوع به گاوشیر و جاوشیر و جاشیر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام ولایتی است که فیروزۀ کم بها سیرفام در آن پیدا میشود. (رشیدی). نام ولایتی است، و در آن فیروزۀ سفیدرنگ کم بهابه هم میرسد. (برهان). نام قدیم شهر کرمان است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: نامی است که اهل کرمان به بردشیر (بردسیر) دهند... و دارالملکش (دارالملک کرمان) شهر گواشیر، گواشیر از اقلیم سیم است، طولش از جزایر خالدات ’صب لب’ و عرض از خط استوا ’کطنه’. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند طالع عمارتش برج میزان و بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود. و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود، اوبه حجاج نوشته بود ماؤها وشل و ثمرها دقل و لصها بطل اًن قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا و آن سپاه را بازخواند. و در عهد عمر عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمرعبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند و امیر علی الیاس در او باغ شیرجانی ساخت که اکنون آن نیز عمارت است و قلعۀ کوه هم او ساخت و جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیر از مزار اکابر اولیا شاه شجاع کرمانی است. (نزهه القلوب چ لسترنج مقالۀ3 صص 139- 140). و صاحب تاریخ کرمان آرد: اردشیر پس از معارک متواتره او را (بلاش حاکم کرمان) دستگیر و به قتلش فرمان داد و بنای گواشیر را که اکنون دارالملک کرمان است در پنج هزار و هفتصد و هفتاد و دو سال بعد از هبوط آدم به طالع میزان بنا نهاد و والی بر آن مملکت معین کرده به صوب اسطخر روان شد. (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 12). و رجوع به بردسیر و کرمان، و فهرست تاریخ کرمان و جغرافیای سیاسی کیهان ص 247 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که گاه مهربان شود و گاه نامهربان آنکه گاه ملایم باشد و گاه سخت و درشت، ستوری که تن بسواری ندهد یا بسختی سواری دهد چموش مقابل راهوار
فرهنگ لغت هوشیار
شیره گیاه (مطلقا) عصاره نبات، هر نباتی که در وقت بریدن آن از آن شیری بیرون آید مانند برگ درخت انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شیر
تصویر پر شیر
که شیر بسیار دهد: گوسفند پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل گیر
تصویر گل گیر
آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گل
فرهنگ فارسی معین
اولین شیری که پس از زاییدن گاو دوشیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چقدر فاصله، کلمه ای است که در مقام پرسش و آگاهی از دوری
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف مخصوص نگه داری و جا به جایی لبنیات
فرهنگ گویش مازندرانی